ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش | به خامه راست نیاید شکایت ستمش | |
اگر ز دست اجل چند که امان یابم | به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش | |
هزار نامه نوشتم به خون دیده ولی | به این دیار نیامد کبوتر حرمش | |
مباشری که به کنج فراق می نوشد | سفال باده نماید به چشم جام جمش |