دل من رفت نتوان یافت بازش | که دستی نیست بر زلف درازش |
□
کی بود آنکه نشینم با تو | باده در دست و گل اندر آغوش |
□
هست بازار تو در دلها گرم | حسن چندان که توانی بفروش |
□
دل رفت و روزها شد کز وی خبر نیاید | ای دور مانده چو نی در زلف عنبر ینش | |
طاقت ندارد آن رخ از نازکی نفس را | ای بار تند مگذر بر برگ یاسمینش | |
ای جامه دار ازینسان چستش مبند یکتا | کز بخیه نقش گیرد اندام ناز ننینش |
□
دل رفت و در زنخدانش آوا ز دادم او را | گفت اینکم معلق در نیمه راه چاهش |