مرا کاریست مشکل با دلی خویش

مرا کاریست مشکل با دلی خویش که گفتن می نیارم مشکل خویش
خیالت داند و چشم من و غم که هرشب در چه کارم با دل خویش
ز وا پس ماندگان یادی کن آخر چه رانی تند جانا محمل خویش ؟
مرا در اولین منزل ره افتاد ترا خویش باد راه و منزل خویش
چه فرصتها که گم کردم درین راه زبخت خواب ناک غافل خویش

مکن ضایع طبیبا مرهم خویش که خوش می سوزم از داغ فراقش

دستم به لب و نظر به رویش می بر کف و لاله زار در پیش