جوان و پیر که در بند مال و فرزندند | نه عاقلند که طفلان ناخردمندند | |
بخانهیی که ره جان نمیتوان بستن | چه ابلهند کسانی که دل همی بندند | |
به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند | که هر نهال که شاندند باز برکندند | |
جمال صحبت هم صحبتان غنیمت دان | که میروند نه ز انسانکه باز پیوندند | |
بسا ز توشه ز بهر مسافران وجود | که میهمان عزیزند وروز کی چندند | |
ترا به از عمل خیر نیست فرزندی | که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند | |
مجوی دینی اگر اهل معینی خسرو | که از همای به مردار میل نپسندند |
□
ز گریه من نتوانم نوشت نامه به دوست | و گر جواب رسد نیز من نیارم خواند |