بهار بی رخ گلرنگ و چه کار آید | مرا یک آمدند به که ده بهار آید | |
به این صفت که همی خوریم بردر تو | ترا چگونه میاندر گلو فرود آید ؟ |
□
تو خفته میگذری ماهروی مهد نشین | که باز بر شتر است و فغان جرس دارد |
□
تو خود بوسه دهی جان ولی نیارد گفت | که بازمردهی تو زندگی هوس را رد |