آنانکه عاشقان ترا طعنه میزنند | معذور دارشان که رخت را ندیدهاند | |
دست ازتو مینشویم و از غم تمام خلق | دست از من شکستهی بیتاب شسته اند |
□
باز آی تا به بوسه فشانم به پای تو | کز عشق پای بوس تو جانم به لب رسید |
□
بالا کشید زلف و دلم کی به من رسد | کو را به بام برد و ز ته نردبان کشید |
□
من چون زیم که هیچ گه آن نوبهار حسن | بویی زبهر من به نسیم سحر نداد |
□
گفتم چگونه می کشی و زنده میکنی | از یک جواب کشت و جواب دگر نداد | |
ای دیده آب خویش نگهدار بعد ازین | کاتش بده رسید و به خرمن نایستاد | |
گویند منگرش مگر از فتنه جان بری | بسیار خواستم که دل من نایستاد |
□
چشمم که بود خانهی خیل خیال تو | عمرت دراز باد که آن خانه آب برد |