درشهر فتنهیی شد میدانم از که باشد | ترکیست صید افگن پنهانم از که باشد | |
هر روز اندرین شهر خلقی زدل برایند | گردیگری نداند من دانم از که باشد | |
دردم گذشت از حد معلوم نست تا خود | سامانم از که خیزد درمانم از که باشد | |
چون کرد طرهی تو غارت قرار خسرو | من بعد گر صبوری نتوانم از که باشد؟ |
□
در مجلس وصالت دریا کشند مستان | چون وقت خسرو آید می در سبو نباشد |
□
نارسته می توان دید از زیر پوست خطت | چون نامه یی که کاتب سوی برون بخواند | |
ای دل سپاس دار که گردوست جور کرد | از بخت نامساعد من بود ازو نبود |
□
سوز دلم بدید و ز دیده نمی نریخت | این یار خانه سوخته را این قدر نبود | |
دوش آمدی و معذرتی گر نکرد من | معذور دار زانکه ز خویشم خبر نبود | |
بیگانه وار از سر ما سایه برگرفت | ما را ز آشنایی او این گمان نبود | |
گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان | وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود | |
یارب که دوش غایب من خانهی که بود | تشویش این چراغ ز پروانهی که بود؟ |