گر سر زلف تو از باد پریشان نشود | خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود | |
ای مسلمانان آن موی ببینید آخر | چه کند این دل مسکین که پریشان نشود ؟ | |
مردمان در من و بیهوشی من حیرانند | من در آن کس که ترا بیند وحیران نشود |
□
مردن از دوستی ای دوست ز هندو آموز | زنده در آتش سوزان شدن آسان نبود |