وفا در نیکوان چندان نباشد | ترا خود هیچ بویی زان نباشد | |
نظر در روی تو خود کردهام من | بلی خود کرده را درمان نباشد | |
دلم بر بتپرستی خو گرفتست | مسلمان بودنم امکان نباشد | |
مرا بهر تو کافر میکند خلق | خود اهل عشق را ایمان نباشد | |
مرو ازسینه بیرون گر چه دانم | که یوسف را سر زندان نباشد | |
ز هجران سخت خسرو وه که در عشق | چه نیکو باشد از هجران نباشد |
□
دلی کز نیکوان دردی ندارد | چو سنگی دان که در دیوار باشد |
□
لبت را جان نخوانم حاش لله | که جان هرگز چنین شیرین نباشد |