دیت از خوبرویان جست باید | به هرجایی که مشتاقان بمیرند | |
نیایند اهل دل در چشم خوبان | که اینان تنگ چشم آنان حقیرند |
□
گل سیرآب من در باغ بشکفت | گل صد برگ از رویش خجل ماند | |
خدنگ غمزهی ترکان شکاری | گذشت از دل ولی پیکان بدل ماند |
□
از آن محراب ابرو یاد کردم | نمازی چند نیز از من قضا شد | |
همه گل میدمد از دیده در چشم | خیال روی او ما را بلا شد | |
در آب دیده سر گردان چه ماندست | مگر سنگین دل من آشنا شد |