ای زلف تو دام دل دانا و خردمند
|
|
دشوار جهد دل که در افتاد درین بند
|
بودیم خردمند که زد عشق تو برما
|
|
دیوانگی آورد و نماندیم خردمند
|
ای باد بجنبان سر آن زلف و ببخشای
|
|
برحال پریشان پریشان شدهیی چند
|
اصحاب هوس چاشنی عشق چه دانند؟
|
|
لذت ندهد تشنهی می را شکر و قند
|
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی
|
|
جهل است خردمندیو دیوانه خردمند
|
تا جان بود از مهر رخش بر نکنم دل
|
|
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
|
دل خود چه متاعی است که از ما طلبد دوست
|
|
حقا که اگر جان طلبد زود برآید
|
زنهار که آن بند قباچست نبندی
|
|
کز نازکیش بخیه براندام برآید
|
او کرده ترش گوشهی ابرو ز سر خشم
|
|
من منتظر لب که چه دشنام برآید
|
ای ساقی بدمست مزن تیغ که در تن
|
|
خون آن قدرم نیست که در جام برآید
|
آن را که بهشتی صفتی داغ نکردست
|
|
گر از نه دوزخ کشیش خام برآید
|