ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود | که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد؟ | |
لبانت آنچنان بوسم که جایم بر لبان آید | کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد |
□
بیفشان جرعهیی ساقی گرائی بر سرم روزی | که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد | |
خیال روی و قدش را درون دیده جا کردم | که جای سرو گل آن به که برآب روان باشد |
□
سر زلفت مترس بر باد خواهد داد میدانم | که رسوا میشود دزدی که در مهتاب میگردد |