دل من به جانانی آویختست | چو دزدی کز ایوانی آویختست | |
فدا باد جانها بدان زلف کش | بهر تار مو جانی آویختست | |
چه زنار کفر است هر موی او | که در هر یک ایمانی آویختست | |
بتان رامزن سنگ ای پارسا | به هر بت مسلمانی آویختست |
□
سر اندازیم به که رانی ز در | که سر بی در دوست درد سر است | |
زهی طعن جاوید خورشید را | که گویند معشوق نیلوفر است | |
مگس قند و پروانه آتش گزید | هوس دیگر و عاشقی دیگر است |
□
در نیک کوش کت بد و نیک اربه طینتست | کز خاک راست راست براید گیاه کج |
□
به سازی سوی من به شوخی دل زمن بستد | بدو گفتم چه خواهی کرد گفتا کار می آید | |
چو رفتم بردرش بسیار دربان گفت کاین مسکین | گرفتار است گویی کاینطرف بسیار می آید |
□
کسی تلخی من داند که بیند خندهی شیرین | کسی خون خوردنم داند که بیند گریهی فرهاد | |
مرا تا کی غم هجر تو پامال جفا دارد | بخواهم داد جان بر باد ازین غم هر چه باداباد |