شوق توأم باز گریبان گرفت | اشک دوان آمد و دامان گرفت | |
سهل بود ترک دو عالم ولی | ترک رخ وزلف تو نتوان گرفت | |
جان منی ! بی تو نفس چون زنم ؟ | زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت | |
هر که چنین فرصتی از دست داد | بس سر انگشت به دندان گرفت | |
عارض او تا بدر آورد خط | خرده بسی برمه تابان گرفت | |
خال تو برلعل لب دست یافت | مورچهیی ملک سیلمان گرفت | |
دل طلب کعبهی روی تو کرد | حلقهی آن زلف پریشان گرفت | |
ما و می و طرف گلستان و یار | باد صبا طرف گلستان گرفت | |
بی مه رخسار و شب زلف او | خاطرم از شمع شبستان گرفت |