درد دلم را طبیب چاره ندانست

درد دلم را طبیب چاره ندانست مرهم این ریش پاره پاره ندانست
راز دلت به صبر گفت بپوشان حال دل غرقه زان ره ندانست
خال بناگوش او ز گوشه نشینان برد چنان دل که گوشواره ندانست

عطار گو ببند دکان را که من ز دوست بویی شنیده‌ام که به مشک و عبیر نیست