خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟
|
|
آن گل تازه و آن غنچهی خندان چون است؟
|
رخ و زلفش را میدانم باری که خوشند
|
|
دل دیوانهی من پهلوی ایشان چون است؟
|
هم به جان و سرجانان که گمانیش مگوی
|
|
گو همین یک سخن راست که جانان چون است؟
|
با که میخورد آن ظالم و در خوردن می
|
|
آن رخ پرخوی و آن زلف پریشان چون است؟
|
چشم بد خوش که هشیار نباشد مست است
|
|
لب می گونش که دیوانه کند آن چون است؟
|
روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند
|
|
یارب آن یوسف گمگشته بزندان چون است؟
|
خشک سالی است درین عهد وفا را ای اشک
|
|
زان حوالی که تومیآیی یاران چون است؟
|
پست شد خسرو مسکین به لگد کوب فراق
|
|
مور در خاک فرو رفت سلیمان چون است
|