ستمی کز تو کشد مرد ستم نتوان گفت

ستمی کز تو کشد مرد ستم نتوان گفت نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت
چون منی باید تا باورش آید غم من تو که دیوانه و مستی بتو غم نتوان گفت
غازیی از پی دین برهمنی را می‌کشت گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت