کشتهی تیغ جفایت دل درویش من است | خسته تیر بلایت جگر ریش من است | |
نیکخواهی که کند منع ز عشق تو مرا | منکری دان به حقیقت که بد اندیش منست | |
هر گروهی بگزیدند به عالم دینی | عاشقی دین من و بیخبری کیش من است | |
گر دل از ما ببرید و بتو پیوست چه باک ؟ | آشنا با تو و بیگانه زمن خویش من است |
□
مرگ فرهاد نه آن بود و هلاک شیرین | که برایشان زجدایی غم و درد افزون رفت | |
کشتن این بود که شیرین سوی فرهاد گذشت | مردن آن بود که لیلی به سر مجنون رفت |
□
سوزش سینهی من دید و کنارم نگرفت | دل دیوانه به زنجیر نگه نتوان داشت | |
نظری کردم و دزدیده مرا جان بخشید | کز رقیبان خنک دزدی من پنهان داشت |