برگ زیرآمد و برگ گل و گلزار برفت
|
|
سرخ رویی رخ لاله وگلنار برفت
|
سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت
|
|
گوبرو از بر من این همه چون یار برفت
|
نزد من باد خزان دوش غبار آلوده
|
|
آمد وگفت که سرو تو ز گلزار برفت
|
خواستم تا بروم در طلب رفتهی خویش
|
|
یادم آمد رخ او پای من از کار برفت
|
در دوید اشک چو بازآمد ز خویش ندید
|
|
دل بینداخت هم اندوه و خونبار برفت
|
خون دل گر چه که بسیار برفت اندک ماند
|
|
صبر هر چند که بود اندک و بسیار برفت
|
باد خاری ز ره گلرخ من میآورد
|
|
جانم آویخت در آن خار و گرفتار برفت
|
هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جوجو
|
|
اندرین غارت غم جمله به یک بار برفت
|