گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل | لیک در شبهای غم بیدار بودن هم خوش است | |
اندک اندک گه گهی بایار بودن خوش بود | ور میسر گرددم بسیار بودن هم خوش است |
□
خون من در گردنم کامروز دیدم روی او | چنگ من فردای محشر هم به دامان منست |
گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل | لیک در شبهای غم بیدار بودن هم خوش است | |
اندک اندک گه گهی بایار بودن خوش بود | ور میسر گرددم بسیار بودن هم خوش است |
خون من در گردنم کامروز دیدم روی او | چنگ من فردای محشر هم به دامان منست |