روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب

با خیال زلف و رویت چشم من نیمه‌یی ابر است و نیمی آفتاب
زان لب میگون که هوش ازمن ببرد خون همی گریم چو برآتش کباب

پیش تو بگو کای بت سوزنده چو هندویم برآینه ریز آنکه خاکستر هندویت