روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب
|
|
که از آن جام شود تازهام این جان خراب
|
جان من از هوس آن به لب آمد اکنون
|
|
به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکر آب
|
روزه داری که گشادی ز لبش نگهت مشک
|
|
این زمان در دهنش نیست مگر بوی شراب
|
می حلالست کنون خاصه که از دست حریف
|
|
در قدح میچکد آب نمک آلود کباب
|
هر که رابوی گل و می بدماغ است او را
|
|
آن دماغی است که دیگر ندهد بوی گلاب
|
بنده خسرو به دعای تو که آن حبل متین
|
|
دست همت زد و پیچید طناب اطناب
|
هست ما را نازنین می پرست
|
|
گو گهم بریان کند گاهی کباب
|
نیم شب کامد مرا بیدار کرد
|
|
من همان دولت همی دیدم به خواب
|
بیخودی زد راهم از نی تا به صبح
|
|
خانه خالی بود و او مست و خراب
|
آخر شب صبح را کردم غلط
|
|
زانکه هم رویش بد و هم ماهتاب
|
زلف برکف شب همی پنداشتم
|
|
کز بنا گوشش برآمد آفتاب
|
ای چشمه زلال مرو کز برای تو
|
|
مردم چنانکه مردم آبی برای آب
|
زین پیشتر پدیدهی من جای آب بود
|
|
اکنون ببین که هست همه خون به جای آب
|
زهی نموده از آن زلف و خال و عارض خواب
|
|
یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب
|
سواد و نقطه و مکتوب اوست بردل من
|
|
یکی بلاو دوم فتنه و سیم آشوب
|
بلا رفته و آشوب او بود ما را
|
|
یکی مراد و دوم مونس و سیم مطلوب
|
مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد
|
|
یکی جداو دوم غالب و سیم مغلوب
|
جدا و غالب و مغلوب هر سه باز آید
|
|
یکی غلام و دوم دولت و سیم مرکوب
|
غلام و دولت و مرکوب با سه چیز خوش است
|
|
یکی حضور و دوم شادی و سیم محبوب
|
حضور و شادی و محبوب من بود خسرو
|
|
یکی شراب و دوم ساقی و سیم رخ خوب
|