دیوانه میکنی دل و جان خراب را

دیوانه میکنی دل و جان خراب را مشکن به ناز سلسله‌ی مشک ناب را
آفت جمال شاهد و ساقیست بیهده بد نام کرده‌اند به مستی شراب را
خونابه میچکاندم از گریه سوز دل خوش گریه‌یی است بر سرآتش کباب را
خسرو ز سوز گریه نیارد نگاهداشت آری سفال گرم به جوش آرد آب را