ز گفتار ایشان دلش گشت شاد
|
|
همی رفت پیروز و دل پر ز داد
|
چو برداشت زانجا جهاندار شاه
|
|
جوانان برفتند با او به راه
|
همی رفت روشندل و یادگیر
|
|
سرافراز تا خورهی اردشیر
|
چو بر شاه بر شد سپاه انجمن
|
|
بزرگان فرزانه و رایزن
|
برآسود یک چند و روزی به داد
|
|
بیامد سوی مهرک نوشزاد
|
چو مهرک بیارست رفتن به جنگ
|
|
جهان کرد بر خویشتن تار و تنگ
|
به جهرم چو نزدیک شد پادشا
|
|
نهان گشت زو مهرک بیوفا
|
دل پادشا پر ز پیکار شد
|
|
همی بود تا او گرفتار شد
|
به شمشیر هندی بزد گردنش
|
|
به آتش در انداخت بیسر تنش
|
هرانکس کزان تخمه آمد به مشت
|
|
به خنجر هم اندر زمانش بکشت
|
مگر دختری کان نهان گشت زوی
|
|
همه شهر ازو گشت پر جست و جوی
|