به جهرم یکی مرد بد بدنژاد

نوشته بران تیر بر پهلوی که ای شاه داننده گر بشنوی
چنین تیز تیر آمد از بام دژ که از بخت کرمست آرام دژ
گر انداختیمی بر اردشیر بروبر گذر یافتی پر تیر
نباید که چون او یکی شهریار کند پست کرم اندرین روزگار
بران موبدان نامدار اردشیر نوشته همی خواند آن چوب تیر
ز دژ تا بر او دو فرسنگ بود دل مهتران زان سخن تنگ بود
همی هر کسی خواندند آفرین ز دادار بر فر شاه زمین