من امروز بر اختر کرم سیب
|
|
به رشتن نمایم شما را نهیب
|
همه دختران شاد و خندان شدند
|
|
گشادهرخ و سیم دندان شدند
|
دو چندان که رشتی به روزی برشت
|
|
شمارش همی بر زمین برنوشت
|
وزانجا بیامد به کردار دود
|
|
به مادر نمود آن کجا رشته بود
|
برو آفرین کرد مادر به مهر
|
|
که برخوردی از مادر ای خوبچهر
|
به شبگیر چون ریسمان برشمرد
|
|
دو چندانک هر بار بردی ببرد
|
چو آمد بدان چارهجوی انجمن
|
|
به رشتن نهاده دل و گوش و تن
|
چنین گفت با نامور دختران
|
|
که ای ماهرویان و نیکاختران
|
من از اختر کرم چندان طراز
|
|
بریسم که نیزم نیاید نیاز
|
به رشت آنکجا برده بد پیش ازین
|
|
به کار آمدی گر بدی بیش ازین
|
سوی خانه برد آن طرازی که رشت
|
|
دل مام او شد چو خرم بهشت
|
همی لختکی سیب هر بامداد
|
|
پریروی دختر بران کرم داد
|
ازان پنبه هرچند کردی فزون
|
|
برشتی همی دختر پرفسون
|
چنان بد که یک روز مام و پدر
|
|
بگفتند با دختر پرهنر
|
که چندین بریسی مگر با پری
|
|
گرفتستی ای پاک تن خواهری
|
سبک سیم تن پیش مادر بگفت
|
|
ازان سیب و آن کرمک اندر نهفت
|
همان کرم فرخ بدیشان نمود
|
|
زن و شوی را روشنایی فزود
|
به فالی گرفت آن سخن هفتواد
|
|
ز کاری نکردی به دل نیز یاد
|
چنین تا برآمد برین روزگار
|
|
فروزندهتر گشت هر روز کار
|
مگر ز اختر کرم گفتی سخن
|
|
برو نو شدی روزگار کهن
|