فرستادم و دادمش نیز پند | چو آید بدان بارگاه بلند | |
تو آن کن که از رسم شاهان سزد | نباید که بادی برو بر وزد | |
در گنج بگشاد بابک چو باد | جوان را ز هرگونهیی کرد شاد | |
ز زرین ستام و ز گوپال و تیغ | ز فرزند چیزش نیامد دریغ | |
ز دینار و دیبا و اسپ و رهی | ز چینی و زربفت شاهنشهی | |
بیاورد و بنهاد پیش جوان | جوان شد پرستندهی اردوان | |
بسی هدیهها نیز با اردشیر | ز دیبا و دینار و مشک و عبیر | |
ز پیش نیا کودک نیک پی | به درگاه شاه اردوان شد بری |