چو لشکر شد از خواسته بی‌نیاز

بدو گفت نصر ای جهاندار شاه خزاعست مهتر بدین جایگاه
سماعیل چون زین جهان درگذشت جهانگیر قحطان بیامد ز دشت
ابا لشکر گشن شمشیرزن به بیداد بگرفت شهر یمن
بسی مردم بیگنه کشته شد بدین دودمان روز برگشته شد
نیامد جهان‌آفرین را پسند برو تیره شد رای چرخ بلند
خزاعه بیامد چو او گشت خاک بر رنج و بیداد بدرود پاک
حرم تا یمن پاک بر دست اوست به دریای مصر اندرون شست اوست
سر از راه پیچیده و داد نه ز یزدان یکی را به دل یاد نه
جهانی گرفته به مشت اندرون نژاد سماعیل ازو پر ز خون
سکندر ز نصر این سخنها شنید ز تخم خزاعه هرانکس که دید
به تن کودکان را نماندش روان نماندند زان تخمه کس در جهان
ز بیداد بستد حجاز و یمن به رای و به مردان شمشیرزن
نژاد سماعیل را برکشید هرانکس که او مهتری را سزید
پیاده درآمد به بیت‌الحرام سماعیلیان زو شده شادکام
بهر پی که برداشت قیصر ز راه همی ریخت دینار گنجور شاه