ز ایوان پرستندگان خواستند
|
|
چهل مهد زرین بیاراستند
|
یکی مهد با چتر و با خادمان
|
|
نشست اندرو روشنک شادمان
|
ز کاخ دلارای تا نیم راه
|
|
درم بود و دینار و اسپ و سپاه
|
ببستند آذین به شهر اندرون
|
|
پر از خنده لبها و دل پر ز خون
|
بران چتر دیبا درم ریختند
|
|
ز بر مشک سارا همی بیختند
|
چو ماه اندر آمد به مشکوی شاه
|
|
سکندر بدو کرد چندی نگاه
|
بران برز و بالا و آن خوب چهر
|
|
تو گفتی خرد پروریدش به مهر
|
چو مادرش بر تخت زرین نشاند
|
|
سکندر بروبر همی جان فشاند
|
نشستند یک هفته با او به هم
|
|
همی رای زد شاه بر بیش و کم
|
نبد جز بزرگی و آهستگی
|
|
خردمندی و شرم و شایستگی
|
ببردند ز ایران فراوان نثار
|
|
ز دینار وز گوهر شاهوار
|
همه شهر ایران و توران و چین
|
|
به شاهی برو خواندند آفرین
|
همه روی گیتی پر از داد شد
|
|
به هر جای ویرانی آباد شد
|