به بیماری اندر بمرد اردشیر

بدین سان همی بود تا هشت ماه پسر گشت ماننده‌ی رفته شاه
بفرمود تا درگری پاک‌مغز یکی تخته جست از در کار نغز
یکی خرد صندوق از چوب خشک بکردند و برزد برو قیر و مشک
درون نرم کرده به دیبای روم براندوده بیرون او مشک و موم
به زیر اندرش بستر خواب کرد میانش پر از در خوشاب کرد
بسی زر سرخ اندرو ریخته عقیق و زبرجد برآمیخته
ببستند بس گوهر شاهوار به بازوی آن کودک شیرخوار
بدانگه که شد کودک از خواب مست خروشان بشد دایه‌ی چرب دست
نهادش به صندوق در نرم نرم به چینی پرندش بپوشید گرم
سر تنگ تابوت کردند خشک به دبق و به عنبر به قیر و به مشک
ببردند صندوق را نیم شب یکی بر دگر نیز نگشاد لب
ز پیش همایش برون تاختند به آب فرات اندر انداختند
پس‌اندر همی رفت پویان دو مرد که تا آب با شیرخواره چه کرد
چو کشتی همی رفت چوب اندر آب نگهبان آنرا گرفته شتاب
سپیده چو برزد سر از کوهسار بگردید صندوق بر رودبار
به گازرگهی کاندرو بود سنگ سر جوی را کارگه کرده تنگ
یکی گازر آن خرد صندوق دید بپویید وز کارگه برکشید
چو بگشاد گسترده‌ها برگرفت بماند اندران کار گازر شگفت
به جامه بپوشید و آمد دمان پرامید و شادان و روشن‌روان
سبک دیده‌بان پیش مامش دوید ز صندوق و گازر بگفت آنچ دید