بیاورد لشکر به نخچیرگاه
|
|
به جایی کجا کنده بودند چاه
|
همی برد بدخواه را بسته دست
|
|
ز خویشان او نیز چل بتپرست
|
ز پشت سپهبد زهی برکشید
|
|
چنان کاستخوان و پی آمد پدید
|
ز چاه اندر آویختنش سرنگون
|
|
تنش پر ز خاک و دهن پر ز خون
|
چهل خویش او را بر آتش نهاد
|
|
ازان جایگه رفت سوی شغاد
|
به کردار کوه آتشی برفروخت
|
|
شغاد و چنار و زمین را بسوخت
|
چو لشکر سوی زابلستان کشید
|
|
همه خاک را سوی دستان کشید
|
چو روز جفاپیشه کوتاه کرد
|
|
به کابل یکی مهتری شاه کرد
|
ازان دودمان کس به کابل نماند
|
|
که منشور تیغ ورا برنخواند
|
ز کابل بیامد پر از داغ و دود
|
|
شده روز روشن بروبر کبود
|
خروشان همه زابلستان و بست
|
|
یکی را نبد جامه بر تن درست
|
به پیش فرامرز باز آمدند
|
|
دریده بر و با گداز آمدند
|
به یک سال در سیستان سوک بود
|
|
همه جامههاشان سیاه و کبود
|