ازو یادگاری کنم در جهان
|
|
که تا هست مردم نگردد نهان
|
بدین نامهی شهریاران پیش
|
|
بزرگان و جنگی سواران پیش
|
همه رزم و بزمست و رای و سخن
|
|
گذشته بسی روزگار کهن
|
همان دانش و دین و پرهیز و رای
|
|
همان رهنمونی به دیگر سرای
|
ز چیزی کزیشان پسند آیدش
|
|
همین روز را سودمند آیدش
|
کزان برتران یادگارش بود
|
|
همان مونس روزگارش بود
|
همی چشم دارم بدین روزگار
|
|
که دینار یابم من از شهریار
|
دگر چشم دارم به دیگر سرای
|
|
که آمرزش آید مرا از خدای
|
که از من پس از مرگ ماند نشان
|
|
ز گنج شهنشاه گردنکشان
|
کنون بازگردم به گفتار سرو
|
|
فروزندهی سهل ماهان به مرو
|