بیارم برت عهد شاهان داد
|
|
ز کیخسرو آغاز تا کیقباد
|
کنون شهریارا تو در کار من
|
|
نگه کن به کردار و آزار من
|
گر آن نیکویها که من کردهام
|
|
همان رنجهایی که من بردهام
|
پرستیدن شهریاران همان
|
|
از امروز تا روز پیشی همان
|
چو پاداش آن رنج بند آیدم
|
|
که از شاه ایران گزند آیدم
|
همان به که گیتی نبیند کسی
|
|
چو بیند بدو در نماند بسی
|
بیابم بگویم همه راز خویش
|
|
ز گیتی برافرازم آواز خویش
|
به بازو ببندم یکی پالهنگ
|
|
بیاویز پایم به چرم پلنگ
|
ازان سان که من گردن ژنده پیل
|
|
ببستم فگنده به دریای نیل
|
چو از من گناهی بیابد پدید
|
|
ازان پس سر من بباید برید
|
سخنهای ناخوش ز من دور دار
|
|
به بدها دل دیو رنجور دار
|
مگوی آنچ هرگز نگفتست کس
|
|
به مردی مکن باد را در قفس
|
بزرگان به آتش نیابند راه
|
|
ز دریا گذر نیست بیآشناه
|
همان تابش مهر نتوان نهفت
|
|
نه روبه توان کرد با شیر جفت
|
تو بر راه من بر ستیزه مریز
|
|
که من خود یکی مایهام در ستیز
|
ندیدست کس بند بر پای من
|
|
نه بگرفت پیل ژیان جای من
|
تو آن کن که از پادشاهان سزاست
|
|
مگرد از پی آنک آن نارواست
|
به مردی ز دل دور کن خشم و کین
|
|
جهان را به چشم جوانی مبین
|
به دل خرمی دار و بگذر ز رود
|
|
ترا باد از پاک یزدان درود
|
گرامی کن ایوان ما را به سور
|
|
مباش از پرستندهی خویش دور
|