ز گاه منوچهر تا کیقباد
|
|
دل شهریاران بدو بود شاد
|
نکوکارتر زو به ایران کسی
|
|
نبودست کاورد نیکی بسی
|
همی خواندندش خداوند رخش
|
|
جهانگیر و شیراوژن و تاجبخش
|
نه اندر جهان نامداری نوست
|
|
بزرگست و با عهد کیخسروست
|
اگر عهد شاهان نباشد درست
|
|
نباید ز گشتاسپ منشور جست
|
چنین داد پاسخ به اسفندیار
|
|
که ای شیر دل پرهنر نامدار
|
هرانکس که از راه یزدان بگشت
|
|
همان عهد او گشت چون باد دشت
|
همانا شنیدی که کاوس شاه
|
|
به فرمان ابلیس گم کرد راه
|
همی باسمان شد به پر عقاب
|
|
به زاری به ساری فتاد اندر آب
|
ز هاماوران دیوزادی ببرد
|
|
شبستان شاهی مر او را سپرد
|
سیاوش به آزار او کشته شد
|
|
همه دوده زیر و زبر گشته شد
|
کسی کو ز عهد جهاندار گشت
|
|
به گرد در او نشاید گذشت
|
اگر تخت خواهی ز من با کلاه
|
|
ره سیستان گیر و برکش سپاه
|
چو آنجا رسی دست رستم ببند
|
|
بیارش به بازو فگنده کمند
|
زواره فرامرز و دستان سام
|
|
نباید که سازند پیش تو دام
|
پیاده دوانش بدین بارگاه
|
|
بیاور کشان تا ببیند سپاه
|
ازان پس نپیچد سر از ما کسی
|
|
اگر کام اگر گنج یابد بسی
|
سپهبد بروها پر از تاب کرد
|
|
به شاه جهان گفت زین بازگرد
|
ترا نیست دستان و رستم به کار
|
|
همی راه جویی به اسفندیار
|
دریغ آیدت جای شاهی همی
|
|
مرا از جهان دور خواهی همی
|