اندر ستایش سلطان محمود

چو پنج از سر سال شستم نشست من اندر نشیب و سرم سوی پست
رخ لاله گون گشت برسان کاه چو کافور شد رنگ مشک سیاه
بدان گه که بد سال پنجاه و هفت نوانتر شدم چون جوانی برفت
فریدون بیدار دل زنده شد زمان و زمین پیش او بنده شد
بداد و ببخشش گرفت این جهان سرش برتر آمد ز شاهنشهان
فروزان شد آثار تاریخ اوی که جاوید بادا بن و بیخ اوی
ازان پس که گوشم شنید آن خروش نهادم بران تیز آواز گوش
بپیوستم این نامه بر نام اوی همه مهتری باد فرجام اوی
ازان پس تن جانور خاک راست روان روان معدن پاک راست
همان نیزه بخشنده‌ی دادگر کزویست پیدا بگیتی هنر
که باشد بپیری مرا دستگیر خداوند شمشیر و تاج و سریر
خداوند هند و خداوند چین خداوند ایران و توران زمین
خداوند زیبای برترمنش ازو دور پیغاره و سرزنش
بدرد ز آواز او کوه سنگ بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ
چه دینار در پیش بزمش چه خاک ز بخشش ندارد دلش هیچ باک
جهاندار محمود خورشیدفش برزم اندرون شیر شمشیرکش
مرا او جهان بی‌نیازی دهد میان گوان سرفرازی دهد
که جاوید بادا سر و تخت اوی بکام دلش گردش بخت اوی
که داند ورا در جهان خود ستود کسی کش ستاید که یارد شنود
که شاه از گمان و توان برترست چو بر تارک مشتری افسرست