چو جم و فریدون بیاراست گاه
|
|
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
|
جهان شد پر از خوبی و ایمنی
|
|
ز بد بسته شد دست اهریمنی
|
فرستادگان آمد از هر سوی
|
|
ز هر نامداری و هر پهلوی
|
پس آگاهی آمد سوی نیمروز
|
|
بنزد سپهدار گیتیفروز
|
که خسرو ز توران به ایران رسید
|
|
نشست از بر تخت کو را سزید
|
بیاراست رستم به دیدار شاه
|
|
ببیند که تا هست زیبای گاه
|
ابا زال، سام نریمان بهم
|
|
بزرگان کابل همه بیش و کم
|
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
|
|
بدرید هر گوش ز اوای کوس
|
سوی شهر ایران گرفتند راه
|
|
زواره فرامرز و پیل و سپاه
|
به پیش اندرون زال با انجمن
|
|
درفش بنفش از پس پیلتن
|
پس آگاهی آمد بر شهریار
|
|
که آمد ز ره پهلوان سوار
|
زواره فرامرز و دستان سام
|
|
بزرگان که هستند با جاه و نام
|
دل شاه شد زان سخن شادمان
|
|
سراینده را گفت کاباد مان
|
که اویست پروردگار پدر
|
|
وزویست پیدا به گیتی هنر
|
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس
|
|
برفتند با نای رویین و کوس
|
تبیره برآمد ز درگاه شاه
|
|
همه برنهادند گردان کلاه
|
یکی لشکر از جای برخاستند
|
|
پذیره شدن را بیاراستند
|
ز پهلو به پهلو پذیره شدند
|
|
همه با درفش و تبیره شدند
|
برفتند پیشش به دو روزه راه
|
|
چنین پهلوانان و چندین سپاه
|
درفش تهمتن چو آمد پدید
|
|
به خورشید گرد سپه بردمید
|