چو با گیو کیخسرو آمد به زم
|
|
جهان چند ازو شاد و چندی دژم
|
نوندی به هر سو برافگند گیو
|
|
یکی نامه از شاه وز گیو نیو
|
که آمد ز توران جهاندار شاد
|
|
سر تخمهی نامور کیقباد
|
فرستادهی بختیار و سوار
|
|
خردمند و بینادل و دوستدار
|
گزین کرد ازان نامداران زم
|
|
بگفت آنچ بشنید از بیش و کم
|
بدو گفت ایدر برو به اصفهان
|
|
بر نیو گودرز کشوادگان
|
بگویش که کیخسرو آمد به زم
|
|
که بادی نجست از بر او دژم
|
یکی نامه نزدیک کاووس شاه
|
|
فرستادهای چست بگرفت راه
|
هیونان کفک افگن بادپای
|
|
بجستند برسان آتش ز جای
|
فرستادهی گیو روشن روان
|
|
نخستین بیامد بر پهلوان
|
پیامش همی گفت و نامه بداد
|
|
جهان پهلوان نامه بر سر نهاد
|
ز بهر سیاووش ببارید آب
|
|
همی کرد نفرین بر افراسیاب
|
فرستاده شد نزد کاووس کی
|
|
ز یال هیونان بپالود خوی
|
چو آمد به نزدیک کاووس شاه
|
|
ز شادی خروش آمد از بارگاه
|
خبر شد به گیتی که فرزند شاه
|
|
جهانجوی کیخسرو آمد ز راه
|
سپهبد فرستاده را پیش خواند
|
|
بران نامهی گیو گوهر فشاند
|
جهانی به شادی بیاراستند
|
|
بهر جای رامشگران خواستند
|
ازان پس ز کشور مهان جهان
|
|
برفتند یکسر سوی اصفهان
|
بیاراست گودرز کاخ بلند
|
|
همه دیبهی خسروانی فگند
|
یکی تخت بنهاد پیکر به زر
|
|
بدو اندرون چند گونه گهر
|