زمانه برو دم همی بشمرد
|
|
بیاید دمان پیش من بگذرد
|
زمان آوریدت کنون پیش من
|
|
همان پیش این نامدار انجمن
|
بدو گفت گیو ای سپهدار شیر
|
|
سزد گر به آب اندر آیی دلیر
|
ببینی کزین پرهنر یک سوار
|
|
چه آید ترا بر سر ای نامدار
|
هزارید و من نامور یک دلیر
|
|
سر سرکشان اندر آرم به زیر
|
چو من گرزهی سرگرای آورم
|
|
سران را همه زیر پای آورم
|
چو بشنید پیران برآورد خشم
|
|
دلش گشت پرخون و پرآب چشم
|
برانگیخت اسپ و بیفشارد ران
|
|
به گردن برآورد گرز گران
|
چو کشتی ز دشت اندر آمد به رود
|
|
همی داد نیکی دهش را درود
|
نکرد ایچ گیو آزمون را شتاب
|
|
بدان تا برآمد سپهبد ز آب
|
ز بالا به پستی بپیچید گیو
|
|
گریزان همی شد ز سالار نیو
|
چو از آب وز لشکرش دور کرد
|
|
به زین اندر افگند گرز نبرد
|
گریزان ازو پهلوان بلند
|
|
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
|
همآورد با گیو نزدیک شد
|
|
جهان چون شب تیره تاریک شد
|
بپیچید گیو سرافراز یال
|
|
کمند اندرافگند و کردش دوال
|
سر پهلوان اندر آمد به بند
|
|
ز زین برگرفتش به خم کمند
|
پیاده به پیش اندر افگند خوار
|
|
ببردش دمان تا لب رودبار
|
بیفگند بر خاک و دستش ببست
|
|
سلیحش بپوشید و خود بر نشست
|
درفشش گرفته به چنگ اندرون
|
|
بشد تا لب آب گلزریون
|
چو ترکان درفش سپهدار خویش
|
|
بدیدند رفتند ناچار پیش
|