ز دام بلا یافتم من رها
|
|
تو چندین مشو در دم اژدها
|
به هامون مرارفت باید کنون
|
|
فشاندن به شمشیر بر شید خون
|
بدو گفت گیو ای شه سرفراز
|
|
جهان را به نام تو آمد نیاز
|
پدر پهلوانست و من پهلوان
|
|
به شاهی نپیچیم جان و روان
|
برادر مرا هست هفتاد و هشت
|
|
جهان شد چو نام تو اندر گذشت
|
بسی پهلوانست شاه اندکی
|
|
چه باشد چو پیدا نباشد یکی
|
اگر من شوم کشته دیگر بود
|
|
سر تاجور باشد افسر بود
|
اگر تو شوی دور از ایدر تباه
|
|
نبینم کسی از در تاج و گاه
|
شود رنج من هفت ساله به باد
|
|
دگر آنک ننگ آورم بر نژاد
|
تو بالا گزین و سپه را ببین
|
|
مرا یاد باشد جهان آفرین
|
بپوشید درع و بیامد چو شیر
|
|
همان باره دستکش را به زیر
|
ازین سوی شه بود ز آنسو سپاه
|
|
میانچی شده رود و بر بسته راه
|
چو رعد بهاران بغرید گیو
|
|
ز سالار لشکر همی جست نیو
|
چو بشنید پیرانش دشنام داد
|
|
بدو گفت کای بد رگ دیوزاد
|
چو تنها بدین رزمگاه آمدی
|
|
دلاور به پیش سپاه آمدی
|
کنون خوردنت نوک ژوپین بود
|
|
برت را کفن چنگ شاهین بود
|
اگر کوه آهن بود یک سوار
|
|
چو مور اندر آید به گردش هزار
|
شود خیره سر گرچه خردست مور
|
|
نه مورست پوشیده مرد و ستور
|
کنند این زره بر تنش چاک چاک
|
|
چو مردار گردد کشندش به خاک
|
یکی داستان زد هژبر دمان
|
|
که چون بر گوزنی سرآید زمان
|