مرا دشت و کوهست یک چند جای
|
|
مگر پیشم آید یکی رهنمای
|
به پیرزو بخت جهان پهلوان
|
|
نیایم جز از شاد و روشن روان
|
تو مر بیژن خرد را در کنار
|
|
بپرور نگهدارش از روزگار
|
ندانم که دیدار باشد جزین
|
|
که داند چنین جز جهان آفرین
|
تو پدرود باش و مرا یاد دار
|
|
روان را ز درد من آزاد دار
|
چو شویی ز بهر پرستش رخان
|
|
به من بر جهان آفرین را بخوان
|
مگر باشدم دادگر رهنمای
|
|
به نزدیک آن نامور کدخدای
|
به فرمان بیاراست و آمد برون
|
|
پدر دل پر از درد و رخ پر ز خون
|
پدر پیر سر بود و برنا دلیر
|
|
دهن جنگ را باز کرده چو شیر
|
ندانست کاو باز بیند پسر
|
|
ز رفتن دلش بود زیر و زبر
|