نشسته بر ابری پر از باد و نم
|
|
بشستی جهان را سراسر ز غم
|
مرا دید و گفت این همه غم چراست
|
|
جهانی پر از کین و بینم چراست
|
ازیرا که بیفر و برزست شاه
|
|
ندارد همی راه شاهان نگاه
|
چو کیخسرو آید ز توران زمین
|
|
سوی دشمنان افگند رنج و کین
|
نبیند کس او را ز گردان نیو
|
|
مگر نامور پور گودرز گیو
|
چنین کرد بخشش سپهر بلند
|
|
که از تو گشاید غم و رنج بند
|
همی نام جستی میان دو صف
|
|
کنون نام جاویدت آمد به کف
|
که تا در جهان مردمست و سخن
|
|
چنین نام هرگز نگردد کهن
|
زمین را همان با سپهر بلند
|
|
به دست تو خواهد گشادن ز بند
|
به رنجست گنج و به نامست رنج
|
|
همانا که نامت به آید ز گنج
|
اگر جاودانه نمانی بجای
|
|
همی نام به زین سپنجی سرای
|
جهان را یکی شهریار آوری
|
|
درخت وفا را به بار آوری
|
بدو گفت گیو ای پدر بندهام
|
|
بکوشم به رای تو تا زندهام
|
خریدارم این را گر آید بجای
|
|
به فرخنده نام و پی رهنمای
|
به ایوان شد و ساز رفتن گرفت
|
|
ز خواب پدر مانده اندر شگفت
|
چو خورشید رخشنده آمد پدید
|
|
زمین شد بسان گل شنبلید
|
بیامد کمربسته گیو دلیر
|
|
یکی بارکش بادپایی به زیر
|
به گودرز گفت ای جهان پهلوان
|
|
دلیر و سرافراز و روشن روان
|
کمندی و اسپی مرا یار بس
|
|
نشاید کشیدن بدان مرز کس
|
چو مردم برم خواستار آیدم
|
|
ازان پس مگر کارزار آیدم
|