بیامد به درگاه با سوگ و درد
|
|
پر از خون دل و دیده رخساره زرد
|
همه شهر ایران به ماتم شدند
|
|
پر از درد نزدیک رستم شدند
|
چو یک هفته با سوگ و با آب چشم
|
|
به درگاه بنشست پر درد و خشم
|
به هشتم بزد نای رویین و کوس
|
|
بیامد به درگاه گودرز و طوس
|
چو فرهاد و شیدوش و گرگین و گیو
|
|
چو بهرام و رهام و شاپور نیو
|
فریبرز کاووس درنده شیر
|
|
گرازه که بود اژدهای دلیر
|
فرامرز رستم که بد پیش رو
|
|
نگهبان هر مرز و سالار نو
|
به گردان چنین گفت رستم که من
|
|
برین کینه دادم دل و جان و تن
|
که اندر جهان چون سیاوش سوار
|
|
نبندد کمر نیز یک نامدار
|
چنین کار یکسر مدارید خرد
|
|
چنین کینه را خرد نتوان شمرد
|
ز دلها همه ترس بیرون کنید
|
|
زمین را ز خون رود جیحون کنید
|
به یزدان که تا در جهان زندهام
|
|
به کین سیاوش دل آگندهام
|
بران تشت زرین کجا خون اوی
|
|
فرو ریخت ناکاردیده گروی
|
بمالید خواهم همی روی و چشم
|
|
مگر بر دلم کم شود درد و خشم
|
وگر همچنانم بود بسته چنگ
|
|
نهاده به گردن درون پالهنگ
|
به خاک اندرون خوار چون گوسفند
|
|
کشندم دو بازو به خم کمند
|
و گر نه من و گرز و شمشیر تیز
|
|
برانگیزم اندر جهان رستخیز
|
نبیند دو چشمم مگر گرد رزم
|
|
حرامست بر من می و جام و بزم
|
به درگاه هر پهلوانی که بود
|
|
چو زان گونه آواز رستم شنود
|
همه برگرفتند با او خروش
|
|
تو گفتی که میدان برآمد به جوش
|