دبیر پژوهنده را پیش خواند

سوی روم ره با درنگ آیدت نپویی سوی چین که تنگ آیدت
ز گیتی کراگیری اکنون پناه پناهت خداوند خورشید و ماه
ستم باد بر جان او ماه و سال کجا بر تن تو شود بدسگال
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه بیاید همانا ز نزدیک شاه
چهارم شب اندر بر ماهروی بخوان اندرون بود با رنگ و بوی
بلرزید وز خواب خیره بجست خروشی برآورد چون پیل مست
همی داشت اندر برش خوب چهر بدو گفت شاها چبودت ز مهر
خروشید و شمعی برافروختند برش عود و عنبر همی سوختند
بپرسید زو دخت افراسیاب که فرزانه شاها چه دیدی به خواب
سیاوش بدو گفت کز خواب من لبت هیچ مگشای بر انجمن
چنین دیدم ای سرو سیمین به خواب که بودی یکی بی‌کران رود آب
یکی کوه آتش به دیگر کران گرفته لب آب نیزه وران
ز یک سو شدی آتش تیزگرد برافروختی از سیاووش گرد
ز یک دست آتش ز یک دست آب به پیش اندرون پیل و افراسیاب
بدیدی مرا روی کرده دژم دمیدی بران آتش تیزدم
چو گرسیوز آن آتش افروختی از افروختن مر مرا سوختی
فرنگیس گفت این بجز نیکوی نباشد نگر یک زمان بغنوی
به گرسیوز آید همی بخت شوم شود کشته بر دست سالار روم
سیاوش سپه را سراسر بخواند به درگاه ایوان زمانی بماند
بسیچید و بنشست خنجر به چنگ طلایه فرستاد بر سوی گنگ