سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
|
|
همی هر زمان برخروشد زمین
|
تو در کار او گر درنگ آوری
|
|
مگر باد زان پس به چنگ آوری
|
و گر دیر گیری تو جنگ آورد
|
|
دو کشور به مردی به چنگ آورد
|
و گر سوی ایران براند سپاه
|
|
که یارد شدن پیش او کینهخواه
|
ترا کردم آگه ز دیدار خویش
|
|
ازین پس بپیچی ز کردار خویش
|
چو بشنید افراسیاب این سخن
|
|
برو تازه شد روزگار کهن
|
به گرسیوز از خشم پاسخ نداد
|
|
دلش گشت پرآتش و سر چو باد
|
بفرمود تا برکشیدند نای
|
|
همان سنج و شیپور و هندی درای
|
به سوی سیاووش بنهاد روی
|
|
ابا نامداران پرخاشجوی
|
بدانگه که گرسیوز بدفریب
|
|
گران کرد بر زین دوال رکیب
|
سیاوش به پرده درآمد به درد
|
|
به تن لرز لرزان و رخساره زرد
|
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
|
|
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
|
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
|
|
به توران زمین شد مرا آب روی
|
بدین سان که گفتار گرسیوزست
|
|
ز پرگار بهره مرا مرکزست
|
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
|
|
گل ارغوان را به فندق بخست
|
پر از خون شد آن بسد مشکبوی
|
|
پر از آب چشم و پر از گرد روی
|
همی اشک بارید بر کوه سیم
|
|
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
|
همی کند موی و همی ریخت آب
|
|
ز گفتار و کردار افراسیاب
|
بدو گفت کای شاه گردن فراز
|
|
چه سازی کنون زود بگشای راز
|
پدر خود دلی دارد از تو به درد
|
|
از ایران نیاری سخن یاد کرد
|