بمیدان کسی نیست همتای تو
|
|
همآورد تو گر ببالای تو
|
گر ایدونک بردارم از پشت زین
|
|
ترا ناگهان برزنم بر زمین
|
چنان دان که از تو دلاورترم
|
|
باسپ و بمردی ز تو برترم
|
و گر تو مرا برنهی بر زمین
|
|
نگردم بجایی که جویند کین
|
سیاوش بدو گفت کین خود مگوی
|
|
که تو مهتری شیر و پرخاشجوی
|
همان اسپ تو شاه اسپ منست
|
|
کلاه تو آذر گشسپ منست
|
جز از خود ز ترکان یکی برگزین
|
|
که با من بگردد نه بر راه کین
|
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
|
|
ز بازی نشانی نیاید بروی
|
سیاوش بدو گفت کین رای نیست
|
|
نبرد برادر کنی جای نیست
|
نبرد دو تن جنگ و میدان بود
|
|
پر از خشم دل چهره خندان بود
|
ز گیتی برادر توی شاه را
|
|
همی زیر نعل آوری ماه را
|
کنم هرچ گویی به فرمان تو
|
|
برین نشکنم رای و پیمان تو
|
ز یاران یکی شیر جنگی بخوان
|
|
برین تیزتگ بارگی برنشان
|
گر ایدونک رایت نبرد منست
|
|
سر سرکشان زیر گرد منست
|
بخندید گرسیوز نامجوی
|
|
همانا خوش آمدش گفتار اوی
|
به یاران چنین گفت کای سرکشان
|
|
که خواهد که گردد به گیتی نشان
|
یکی با سیاوش نبرد آورد
|
|
سر سرکشان زیر گرد آورد
|
نیوشنده بودند لب با گره
|
|
به پاسخ بیامد گروی زره
|
منم گفت شایستهی کارکرد
|
|
اگر نیست او را کسی هم نبرد
|
سیاوش ز گفت گروی زره
|
|
برو کرد پرچین رخان پرگره
|