به بر زد سیاوش بدان کار دست
|
|
به زین اندر آمد ز تخت نشست
|
زره را به هم بر ببستند پنج
|
|
که از یک زره تن رسیدی به رنج
|
نهادند بر خط آوردگاه
|
|
نظاره برو بر ز هر سو سپاه
|
سیاوش یکی نیزهی شاهوار
|
|
کجا داشتی از پدر یادگار
|
که در جنگ مازندران داشتی
|
|
به نخچیر بر شیر بگذاشتی
|
بوردگه رفت نیزه بدست
|
|
عنان را بپیچید چون پیل مست
|
بزد نیزه و برگرفت آن زره
|
|
زره را نماند ایچ بند و گره
|
از آورد نیزه برآورد راست
|
|
زره را بینداخت زان سو که خواست
|
سواران گرسیوز دام ساز
|
|
برفتند با نیزهای دراز
|
فراوان بگشتند گرد زره
|
|
ز میدان نه بر شد زره یک گره
|
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
|
|
دو چوبین و دو ز آهن آبدار
|
کمان خواست با تیرهای خدنگ
|
|
شش اندر میان زد سه چوبه به تنگ
|
یکی در کمان راند و بفشارد ران
|
|
نظاره به گردش سپاهی گران
|
بران چار چوبین و ز آهن سپر
|
|
گذر کرد پیکان آن نامور
|
بزد هم بر آن گونه دو چوبه تیر
|
|
برو آفرین کرد برنا و پیر
|
ازان ده یکی بیگذاره نماند
|
|
برو هر کسی نام یزدان بخواند
|
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
|
|
به ایران و توران ترا نیست یار
|
بیا تا من و تو بوردگاه
|
|
بتازیم هر دو به پیش سپاه
|
بگیریم هردو دوال کمر
|
|
به کردار جنگی دو پرخاشخر
|
ز ترکان مرا نیست همتاکسی
|
|
چو اسپم نبینی ز اسپان بسی
|