به مهر اندرون بود شاه جهان

به دل گفت من سازم این رزمگاه به خوبی بگویم بخواهم ز شاه
مگر کم رهایی دهد دادگر ز سودابه و گفت و گوی پدر
دگر گر ازین کار نام آورم چنین لشکری را به دام آورم
بشد با کمر پیش کاووس شاه بدو گفت من دارم این پایگاه
که با شاه توران بجویم نبرد سر سروران اندر آرم به گرد
چنین بود رای جهان آفرین که او جان سپارد به توران زمین
به رای و به اندیشه‌ی نابکار کجا بازگردد بد روزگار
بدین کار همداستان شد پدر که بندد برین کین سیاوش کمر
ازو شادمان گشت و بنواختش به نوی یکی پایگه ساختش
بدو گفت گنج و گهر پیش تست تو گویی سپه سر به سر خویش تست
ز گفتار و کردار و از آفرین که خوانند بر تو به ایران زمین
گو پیلتن را بر خویش خواند بسی داستانهای نیکو براند
بدو گفت همزور تو پیل نیست چو گرد پی رخش تو نیل نیست
ز گیتی هنرمند و خامش توی که پروردگار سیاوش توی
چو آهن ببندد به کان در گهر گشاده شود چون تو بستی کمر
سیاوش بیامد کمر بر میان سخن گفت با من چو شیر ژیان
همی خواهد او جنگ افراسیاب تو با او برو روی ازو برمتاب
چو بیدار باشی تو خواب آیدم چو آرام یابی شتاب آیدم
جهان ایمن از تیر و شمشیر تست سر ماه با چرخ در زیر تست
تهمتن بدو گفت من بنده‌ام سخن هرچ گویی نیوشنده‌ام