ازین خوب رویان بچشم خرد
|
|
نگه کن که با تو که اندر خورد
|
سیاوش فرو ماند و پاسخ نداد
|
|
چنین آمدش بر دل پاک یاد
|
که من بر دل پاک شیون کنم
|
|
به آید که از دشمنان زن کنم
|
شنیدستم از نامور مهتران
|
|
همه داستانهای هاماوران
|
که از پیش با شاه ایران چه کرد
|
|
ز گردان ایران برآورد گرد
|
پر از بند سودابه کاو دخت اوست
|
|
نخواهد همی دوده را مغز و پوست
|
به پاسخ سیاوش چو بگشاد لب
|
|
پری چهره برداشت از رخ قصب
|
بدو گفت خورشید با ماه نو
|
|
گر ایدون که بینند بر گاه نو
|
نباشد شگفت ار شود ماه خوار
|
|
تو خورشید داری خود اندر کنار
|
کسی کاو چو من دید بر تخت عاج
|
|
ز یاقوت و پیروزه بر سرش تاج
|
نباشد شگفت ار به مه ننگرد
|
|
کسی را به خوبی به کس نشمرد
|
اگر با من اکنون تو پیمان کنی
|
|
نپیچی و اندیشه آسان کنی
|
یکی دختری نارسیده بجای
|
|
کنم چون پرستار پیشت به پای
|
به سوگند پیمان کن اکنون یکی
|
|
ز گفتار من سر مپیچ اندکی
|
چو بیرون شود زین جهان شهریار
|
|
تو خواهی بدن زو مرا یادگار
|
نمانی که آید به من بر گزند
|
|
بداری مرا همچو او ارجمند
|
من اینک به پیش تو استادهام
|
|
تن و جان شیرین ترا دادهام
|
ز من هرچ خواهی همه کام تو
|
|
برآرم نپیچم سر از دام تو
|
سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک
|
|
بداد و نبود آگه از شرم و باک
|
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم
|
|
بیاراست مژگان به خوناب گرم
|