پرستار با مجمر و بوی خوش
|
|
نظاره برو دست کرده به کش
|
بهر کنج در سیصد استاده بود
|
|
میان در سیاووش آزاده بود
|
بسی زر و گوهر برافشاندند
|
|
سراسر همه آفرین خواندند
|
چو کاووس را دید بر تخت عاج
|
|
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج
|
نخست آفرین کرد و بردش نماز
|
|
زمانی همی گفت با خاک راز
|
وزان پس بیمد بر شهریار
|
|
سپهبد گرفتش سر اندر کنار
|
شگفتی ز دیدار او خیره ماند
|
|
بروبر همی نام یزدان بخواند
|
بدان اندکی سال و چندان خرد
|
|
که گفتی روانش خرد پرورد
|
بسی آفرین بر جهان آفرین
|
|
بخواند و بمالید رخ بر زمین
|
همی گفت کای کردگار سپهر
|
|
خداوند هوش و خداوند مهر
|
همه نیکویها به گیتی ز تست
|
|
نیایش ز فرزند گیرم نخست
|
ز رستم بپرسید و بنواختش
|
|
بران تخت پیروزه بنشاختش
|
بزرگان ایران همه با نثار
|
|
برفتند شادان بر شهریار
|
ز فر سیاوش فرو ماندند
|
|
بدادار برآفرین خواندند
|
بفرمود تا پیشش ایرانیان
|
|
ببستند گردان لشکر میان
|
به کاخ و به باغ و به میدان اوی
|
|
جهانی به شادی نهادند روی
|
به هر جای جشنی بیراستند
|
|
می و رود و رامشگران خواستند
|
یکی سور فرمود کاندر جهان
|
|
کسی پیش از وی نکرد از مهان
|
به یک هفته زان گونه بودند شاد
|
|
به هشتم در گنجها برگشاد
|
ز هر چیز گنجی بفرمود شاه
|
|
ز مهر و ز تیع و ز تخت و کلاه
|