چنین گفت موبد که یک روز طوس

به مشکوی زرین کنم شایدت سر ماه رویان کنم بایدت
چنین داد پاسخ که دیدم ترا ز گردنکشان برگزیدم ترا
بت اندر شبستان فرستاد شاه بفرمود تا برنشیند به گاه
بیراستندش به دیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد
دگر ایزدی هر چه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسود